۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

واقعا مي تواني تحمل کني !


کمتر پیش میاد از شعری خوشم بیاد ولی اینجا یکی خوندم که واقعا خوشم اومد:

" بعد از مدتي ...
تفاوت ظريف بين
نگه داشتن يک دست و زنجير کردن يک روح را مي آموزي ...
و مي آموزي عشق ...
به معني تکيه کردن نيست ...
و به معني همراهي و امنيت نيست ...

و آغاز مي کني پذيرفتن شکست هايت را ...

با سري بر افراشته و چشماني باز ...
با وقار فردي عاقل
نه با اندوه کودکان ... !!!

و مي آموزي که تمام راه هاي خود را بر امروز بنا کني !
زيرا پايه ي فردا ... براي نقشه ها
بسيار نا مطمئن است !

بعد از مدتي ...
مي آموزي که حتي نور خورشيد هم مي سوزاند ... اگر
زياد در برابرش بايستي ...


پس به جاي آن که منتظر شوي تا ديگري برايت گل بياورد ...
باغچه ي خود را گلکاري کن !
و روح خود را زينت بخش ...

و مي آموزي که واقعا مي تواني تحمل کني !
که واقعا قوي هستي ...
و واقعا ارزشمندي ! "

ورونيکا - ا - شوفستال



۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

حسرت



منو ببخش. برای اینکه ترسیدم. و درست لحظه ای که یک قدم مونده بود عقب کشیدم.
...
بعضی فرصت ها فقط یک بار پیش میان و اگه بترسی از دست می رن.
مثه موقعی که یه اسکیت باز داره از کنارت رد میشه و تو، تو فکر اینی که بهش بگی «چه اسکیت های قشنگی!» یا نه؟ و تا، تو، از دنیات بیرون بیای اون بین جمعیت گم شده...و فقط حسرتش برات می مونه.
من وقتی می تونستم، ترسیدم و چیزی به اسم "فرصت دوباره" وجود نداره.
...
این بار تمام جرأتمو جمع می کنم و عقب می کشم.


The Hole


آدم ها برای پرکردن جاهای خالی که تو این دنیا وجود داره به دنیا میان. همیشه دلم می خواست بدونم هدف خدا وقتی خلقم می کرد چی بوده؟ داشته به کدوم جای خالی فکر می کرده؟