کمتر پیش میاد از شعری خوشم بیاد ولی اینجا یکی خوندم که واقعا خوشم اومد:
" بعد از مدتي ...
تفاوت ظريف بين
نگه داشتن يک دست و زنجير کردن يک روح را مي آموزي ...
و مي آموزي عشق ...
به معني تکيه کردن نيست ...
و به معني همراهي و امنيت نيست ...
و آغاز مي کني پذيرفتن شکست هايت را ...
با سري بر افراشته و چشماني باز ...
با وقار فردي عاقل
نه با اندوه کودکان ... !!!
و مي آموزي که تمام راه هاي خود را بر امروز بنا کني !
زيرا پايه ي فردا ... براي نقشه ها
بسيار نا مطمئن است !
بعد از مدتي ...
مي آموزي که حتي نور خورشيد هم مي سوزاند ... اگر
زياد در برابرش بايستي ...
پس به جاي آن که منتظر شوي تا ديگري برايت گل بياورد ...
باغچه ي خود را گلکاري کن !
و روح خود را زينت بخش ...
و مي آموزي که واقعا مي تواني تحمل کني !
که واقعا قوي هستي ...
و واقعا ارزشمندي ! "